کد مطلب:164547 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

در ذکر کرامات و معجزات حضرت سیدالشهداء
و بعضی از آنها در فصول آتیه و بعضی در ابواب و اكاكیل شهادت آن جناب مذكور خواهد شد. اكنون در این فصل چند معجزه بیان می شود:

اول: علامه ی مجلسی از كتاب بصائر الدرجات روایت كرده بلكه كشی نیز در كتاب رجال و دعوات راوندی از ابن بابویه همین حدیث را با اندك اختلاف ذكر نمودند. حاصل روایت بصائر الدرجات اینكه:

صالح بن میثم اسدی گفته كه من و عبایة بن ربعی داخل شدیم بر زنی از بنی والبة كه سوزانده بود كثرت سجود پیشانی او را. پس عبایة گفت: ای حبابة! این شخص كه همراه من است پس برادر تو است. گفت: كدام برادر؟ گفت: صالح بن میثم است. حبابة گفت: قسم به خدا كه از روی حق و صدق برادرزاده ی من است. ای پسر برادر من! آیا نمی خواهی كه خبر دهم تو را به حدیثی كه آن را از حسین بن علی شنیدم؟ گفتم: بلی، ای عمه. گفت كه من بسیار در خدمت حضرت حسین بن علی حاضر می شدم. پس در میان دو چشم من لكه ی پیسی ظاهر شد. پس كار بر من دشوار شد و چند روز از شرف دیدار آن بزرگوار محروم ماندم. پس آن جناب از حال من پرسید. به او گفتند كه در میان دو چشمش لكه ی پیسی ظاهر شد. پس آن جناب به اصحاب خود فرمود كه بیایید برویم به نزد حبابة. پس با اصحاب خود به نزد من آمد و داخل بر من شد. و من در جای نماز بودم. پس فرمود: ای حبابه! چرا دیر كردی و به نزد ما نیامدی؟ عرض كردم: ای پسر رسول خدا! این مرض مرا مانع بود. پس برداشتم مقنعه را و آن جناب آب دهان مبارك بر آنجا انداخت. پس فرمود: ای حبابة! خدا را شكر كن پس به درستی كه خدای تعالی این مرض را از تو دفع فرمود. حبابة گفت كه: من به سجده افتادم. پس فرمود: ای حبابة! سر خود را


بلند كن و در آینه نظر كن. پس من سر خود را بلند نمودم و از آن مرض هیچ ندیدم. پس خدا را حمد نمودم. [1] .

و در روایت «دعوات» در آخر این حدیث، آن جناب نظر كرد به من و فرمود: ای جبابه! ما و شیعیان ما بر فطرت هستیم و مردمان از آن بریئی می باشند. [2] .

دوم: در كتاب خرایج روایت نمود از ابی خالد كابلی از یحی بن ام الطویل كه گفت:

بودیم ما در نزد حسین كه جوانی داخل بر آن حضرت شد و گریه می كرد. پس حضرت امام حسین فرمود كه چرا گریه می كنی؟ آن جوان عرض كرد كه مادرم وفات نمود در همین ساعت و وصیت نكرد و مالی دارد و مرا امر كرد كه در كار او مدخلیت نكنم تا خبر او را به تو برسانم. پس آن جناب فرمود كه برخیزید، برویم به نزد این حره. پس همه ی ما برخواستیم تا اینكه رسیدیم به در خانه [ای] كه آن زن درآن وفات كرده بود و نعش او در آنجا افتاده بود. پس آن جناب دعا نمود تا آن زن را خدا زنده كند تا وصیت كند به آنچه دوست دارد كه وصیت كند. پس خدای تعالی آن زن را زنده كرد و آن زن نشست و حال اینكه كلمه ی شهادت می گفت. پس به جانب امام حسین - علیه السلام - نظر كرد و گفت: ای آقای من! داخل خانه شو و مرا امر فرما به امر خود. پس آن جناب داخل خانه شد و بر بالشی نشست. و به او فرمود وصیت كن، خدا تو را رحمت كند! پس آن زن عرض كرد كه ای پسر پیغمبر! فلان قدر مال دارم و در فلان مكان پس ثلث آن مال را برای تو قرار دادم كه به هر كس از دوستان خود می دهی بده. و دو ثلث دیگر برای این پسر من است، اگر می دانی كه از دوستان تو اهل ولایت تو است و اگر از مخالفین بر تو است پس آن را نیز بگیر، زیرا كه


برای مخالفین حقی در اموال مؤمنین نیست. پس از آن حضرت سؤال نمود كه بر او نماز گذارد و متولی امر او شود. پس بار دیگر وفات نمود [3] .

سوم: در مناقب ابن شهر آشوب روایت كرده كه از زرارة بن اعین كه گفت: شنیدم از حضرت صادق آل محمد كه از پدران خود روایت داشت كه:

شخصی را تب شدید بود. حضرت حسین به عیادت او رفت. چون آن حضرت داخل خانه شد تب پرواز نمود و از آن مرد دور شد. پس آن مرد عرض كرد كه راضی شدم به آن چه به آن داده شدید در حالتی كه حق است. و حمی [4] از شما می گریزد. پس آن جناب به او فرمود كه قسم به خدا كه چیزی را خدا خلق نكره مگر اینكه او را امر فرموده كه ما را اطاعت كند. راوی گفت كه: ناگاه صدایی شنیدیم و شخص آن را نمی دیدیم می گفت لبیك! آن جناب فرمود كه آیا امیرالمؤمنین تو را امر نكرد كه نزدیكی نكنی مكر دشمنی را و یا گناهكاری را تا كفاره ی گناهان او كردی پس كار این مرد چه بود كه به او عارض شدی. و آن مریض عبدالله بن شداد هادی لیثی بود. [5] .

و این روایت راكشی در رجالش از كتاب محمد بن شاذان بن نعیم به خط او روایت كرد از حمران بن اعین [6] .

چهارم: علامه ی مجلسی در كتاب بحار از ابن عباس روایت داشته كه:

دیدم حسین را پیش از اینكه به عراق رود در، در خانه ی كعبه ایستاده بود. و حال اینكه كف جبرئیل در كف حسین بود و جبرئیل ندا می كرد كه بیایید به سوی


بیعت خدای عزوجل [7] .

پنجم: علامه ی مجلسی از كتاب نجوم در روایت داشته از حذیفه كه گفت:

شنیدم حسین بن علی را كه می گفت قسم به خدا! كه جمع می شوند بر كشتن من گمراهان بنی امیه و ظالمان ایشان. و مقدم ایشان عمر پسر سعد است. حذیفه گفت كه این سخن در زمان رسول خدا بود. پس من به حسین گفتم كه آیا این را پیغمبر خدا به تو خبری داد؟ فرمود: نه. پس من خدمت پیغمبر رسیدم و عرض كردم كه حسین چنین خبر داد. پس پیغمبر فرمود كه علم من علم حسین است و علم حسین علم من است، زیرا كه ما می دانیم حوادث را پیش از حادث شدن. [8] .

ششم: سید مرتضی در كتاب عیون المعجزات از حضرت صادق - علیه السلام - روایت داشته، از پدرش، از جدش، كه:

اهل كوفه به نزد علی آمدند و از خشكی شكایت كردند. و گفتند كه برای ما استسقاء نما. پس آن جناب به حسین گفت كه برخیز و استسقاء كن. پس آن جناب برخواست و خدا را حمد كرد و ثناء بر او فرستاد و صلوات بر پیغمبر فرستاد و گفت: خدایا، ای بخشنده ی خیرات و نازل كننده ی بركات، بفرست برای ما باران بسیار و سیراب فرما ما را به باران بسیار وسعت دارنده ی بسیار فرو گیرنده كه ریخته شود، كه برداری به آن ضعف را از بندگان تو، و احیاء كنی به آن میت از بلاد تو را، اجابت كن! ای پروردگار عالمیان! پس آن جناب از دعاء خود فارغ نشده بود كه باران بسیار بارید و از نواحی كوفه، اعرابی در رسید. پس گفت كه صحرا و پشتها را گذاردم كه بعضی در بعضی موج می زدند. [9] .


هفتم: علامه ی مجلسی از طاوس یمانی روایت كرده كه:

حسین بن علی در مكان مظلم اگر می نشست، مردم به سوی او راه می یافتند به سبب نور پیشانی و گلوی مباركش. پس به درستی كه رسول خدا همیشه پیشانی و گلوی او را می بوسید. [10] .

هشتم: علامه ی مجلسی از عیون المحاسن روایت داشته كه:

انس بن مالك در خدمت امام حسین بود كه به نزد قبر خدیجه رفت. پس آن جناب گریست. پس از آن فرمود: ای انس! از نزد من برو. انس گوید كه من از آن جناب پنهان شدم. دیدم نماز را طول داد و شنیدم كه می گفت: یا رب، یا رب، انت مولاه، فارحم عبیدا الیك ملجاه یا ذالمعالی علیك معتمدی. طوبی لمن كنت انت مولاه طوبی لمن كان نادما ارقا - یشكو الی ذی الجلال بلواه و ما به علة و لا سقم اكثر من حبة لمولاه - اذا اشتكی بثه و غصته اجابه الله ثم لباه - اذا ابتلی بالظلام مبتهلا اكرمه الله ثم ادناه. پس هاتفی آواز داد: لبیك عبدی و انت فی كنفی و كملا قلت قد علمناه صوتك تشتاقه ملائكتی فحسبك الصوت قد سمعناه دعائك عبدی یجول فی حجب فحسبك الستر قد سفرناه لو هبت الریح من جوانبه خر صریعا لما تغشاه سلنی بلا حشمة و لا رهب و لا حساب اننی انا لله [11] .

ترجمه ی این ابیات را به نحو تفضیل در كتاب مواعظ المتقین نوشته ام.


[1] الدعوات:65 و 66، بصائر الدرجات:271، بحار الانوار 180:44.

[2] الدعوات:66.

[3] الخرائج و الجرائح 245:1 و 246.

[4] حمي: تب.

[5] مناقب ابن شهر آشوب 51:4.

[6] اختيار معرفة الرجال:88.

[7] بحار الانوار 185:44.

[8] بحار الانوار 186:44.

[9] بحار الانوار 187:44.

[10] بحار الانوار 187:44 و 188.

[11] بحار الانوار 193:44.